این مسئله یکی دو روز است که فکرم را سخت به خود مشغول کرده و کمی تا قسمتی هم باعث عذاب روحی ام شده:
چند روز قبل صبح زود که برای عزیمت به محل کارم داشتم میرفتم در یکی از میادین پر تردد شهر برای خرید به مغازه نان فانتزی فروشی رفتم، هنگام ورودم خانمی چادری در مغازه در حال صحبت با صدای بلند با مغازه دار بود و من از آنجایی که عجله داشتم سریعا رفتم سراغ کالایی که میخواستم، از میان صحبتهای فروشنده و زن متوجه شدم که زن برای گرفتن نان به آنجا آمده بود اما چون پولی نداشت میخواست شناسنامهاش را در قبال دو سه نانی که گرفته گرو بگذارد و فروشنده هم غر غر میکرد که مگر من میتوانم با شناسنامه تو چه کنم و ...
در لحظهای که متوجه اصل ماجرا شدم، گویی وارد شُک شده باشم به صورتی که حتی متوجه خروج آن زن نشدم تا شاید بتوانم با پرداخت هزینههای نانها او را از گرو گذاشتن شناسنامه برهانم.
میدانم که امثال این قضیه در جامعه شاید کم نباشد، اما دیدن از نزدیک آن، آنهم به این صورت برایم غیرقابل باور بود، جای تاسف بسیار دارد که این صحنهها در جامعه دیده میشود و افسوس آنگاه بیشتر میشود که میدانیم این وضعیت در حال افزایش است و فقیران فقیرتر میشوند.
در گزارشهای اقتصادی به چشمم خورده بود که میزان قابل توجهی از جامعه ما که در سالهای گذشته در بالای خط فقر قرار داشتند امروز به زیر خط فقر رفته اند و نتیجه این امر قطعا در آینده به تشدید بحرانهای اجتماعی در جامعه منجر خواهد شد و امروز آن کسی که برای گرفتن دو قطعه نان شناسنامهاش را گرو گذاشته فردا که شناسنامهاش همچنان در گرو مانده ممکن است برای گرفتن دو قطعه نان بعدی برای سیر کردن خانوادهاش دست به اعمال ناهنجار بزند.
قصدم نظریه پردازی و این چیزها نیست، تنها هدف اظهار تاسف بود از وضعیتی که در آن هستیم و ...